نهاد هزارساله

نويسنده:محمد نوری
روحانیت و در راس آن، مرجعیت، نهادی اجتماعی و دارای پیشینه تاریخی طولانی و گسترده در جهان اسلام است. این نهاد در طول تاریخ، چهار وظیفه كلان پژوهش، آموزش، تبلیغ و اجرای شریعت و دین را بر عهده داشته است.
محور بسیاری از حركت های اجتماعی و فرهنگی در تاریخ اسلام، دانشمندان علوم دینی و در دوره جدیدتر، روحانیت بوده است. از این رو، پژوهشگران و تحلیلگران از منظرهای گوناگون به بررسی این قشر پرداخته اند تا به كشف روابط این قشر با دیگر اقشار جامعه و تأثیرگذاری آن در درون جامعه های اسلامی و در خارج از جهان اسلامی بپردازند. گاه كسانی از خود روحانیت مانند شهید مرتضی مطهری به ارزیابی و تحلیل روحانیت پرداخته اند.(1)
در دوره گذشته كه دین و علم آمیختگی داشتند و عالمان دینی به مشاغل و حرفه هایی همچون پزشكی و نجوم نیز می پرداختند، صدها مركز پژوهشی و آموزشی و كتابخانه به همت عالمان مسلمان تأسیس و اداره می شد. هزاران دانشجو در درس های علوم قرآن و حدیث، حتی نورشناسی و فیزیك در این مراكز به تحصیل مشغول بودند. در واقع كارنامه درخشان تمدن و فرهنگ اسلامی بین سده سوم تا ششم، مرهون تلاش های كسانی چون ابن سینا، ابو علی بن مسكویه، ابوحامد محمد غزالی، شیخ طوسی و شیخ مفید است. اینان در كسوت عالم دینی و اغلب مرجع دینی بودند. با مطالعه تاریخ و سرگذشت اینان، درمی یابیم روحانیت در عرصه های مختلف آموزش، پژوهش و تبلیغ كارنامه درخشانی به یادگار نهاده است.
در رأس نهاد روحانیت، مرجعیت قرار داشت كه همه مراكز علمی و اجتماعی را اداره می كرد.
دوره جدید، شاهد رشد اسلام گرایی و گسترش نهادهای اسلامی است. این رشد وگسترش، متضمن رویكرد و گرایش های اجتماعی به روحانیت بوده است. از این رو، روحانیت و مرجعیت وظایف پیچیده تری بر عهده دارد. قشر و لایه ای از روحانیت كه ویژگی علو علمی و برتری اخلاقی و معنوی و از دیگر سو مدیریت اجتماعی و راهنمایی مردم را بر دوش دارد، مرجعیت نامیده می شود. مرجعیت، نهادی عالی در روحانیت است و شأن و مرتبه علمی و معنوی آن به اندازه ای بوده است كه همواره همراهی بسیاری از مردم را با خود داشته است. تأسیس این نهاد به شكل امروزی آن، بیش از دو سده قدمت ندارد و نخستین نمود عینی و ملموس آن، شیخ مرتضی انصاری است.
روحانیت مسلمان به رغم گوناگونی گرایشها و دیدگاه های موجود در آن، وجه غالب آن، به عنوان هدایت گران اخلاق، راهنمایان عقاید راستین، تلاشگران برای انطباق آموزه های اسلامی با مقتضیات جدید و عاملان به فضایل و محاسن شناخته شده است. به این تلقی، بسیاری از فرهیختگان و نظریه پردازان اذعان دارند. مرجعیت ابعاد مختلفی دارد و به دلیل این كه این مقال ظرفیت پرداختن به همه آنها را نداشت فقط اجمالاً تاریخچه مرجعیت بررسی شد.
آغاز مرجعیت: پس از عصر ائمه، نهاد وكالت و نیابت كه رابط میان معصومان و مردم بود، جای خود را به علمای دینی و آگاهان به احادیث و مسائل فقهی (مرجعیت) داد؛ زیرا از اساسی ترین و مهم ترین فقهای آشنا با احكام دینی و مراجع تقلید، جانشینی ائمه اطهار است.
گفتنی است كه در اوایل پیدایش حوزه و تشكیلات دینی، واژه (مرجعیت) به مفهوم كنونی آن شكل نگرفته بود و در فرهنگ شیعه متداول نبود؛ بلكه از مفاهیمی همچون: عالم، راوی، فقیه و محدث استفاده می شد. اما پس از آغاز غیبت كبری و به صحنه آمدن كسانی همچون شیخ مفید و شیخ طوسی اصطلاح مرجع و مرجعیت در بین شیعیان جا افتاد.
در زمان پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم )آن حضرت خود احكام و مسائل مورد نیاز مردم را بیان می كردند. احكام و مقررات از طریق وحی به آن حضرت نازل می گردید و آن حضرت هم به مردم ابلاغ می فرمودند. بعد از رحلت پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم )و به دلیل پیدایش موضوعات و مسائل جدید، ائمه ملجأ پاسخگو بودند. در واقع در عصر رسالت و عصر امامت، پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم )و ائمه مرجع بودند. پس از غیبت امام زمان(علیه السلام)شیعه نیز برای بدست آوردن احكام مورد نیاز به اجتهاد روی آورده؛ البته در ابتدا از روی روایات و آیات و سپس با ورود عقل و اجماع، تلاش كردند دستگاه استنباطی را سر و سامان داده و نظا م مند كنند.
بنابراین در قرون اولیه نه اجتهاد به معنی امروز مورد عمل بوده و نه مرجعیت تقلید به شكلی كه امروز دیده می شود وجود داشته است. هرچه از زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم )و ائمه(علیهم السلام)دورتر شویم، و هر چه نظام اجتماعی پیچیده تر می شود، دامنه اجتهاد وسیع تر می گردد؛ البته با گذشت زمان و دور شدن از عصر رسالت، آنچه كه از پیغمبر نقل می شد مشكل تر شده است؛ زیرا واسطه های نقل احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم )كه در بین آنان افراد مغرض و جاعل رخنه كرده بودند و احادیث مجعول زیادی در بین احادیث وارد شده و لذ ا تشخیص احادیث صحیح به عنوان یكی از لوازم تشخیص حكم و صدور فتوا، خود به علوم دامنه داری مثل علم رجال و درایه الحدیث نیاز داشت. بنابراین، به دست آوردن احكام مورد نیاز مردم مستلزم تبحر در علوم مختلف است و به آسانی میسر نمی شود.
مرجع به عنوان نائب امام معصوم(علیه السلام)، جایگاه اش همان جانشینی ائمه اطهار(علیه السلام)است. وظایف امامان معصوم به او منتقل می شود. بنابراین می توان گفت: نهاد مرجعیت، تداوم نماد وكالت و نیابت توسط عالمان و فقیهان دینی است.
در عصر غیبت صغری، وكیلان و نوّاب اربعه، بین امام و شیعیان نقش رابط را ایفا می نمودند و حضرت ولی عصر(عج) مشكلات مردم را به وسیله آنان حل و فصل می كرد. اما در دوران غیبت كبری، فقهای عادل و واجد شرایط را به گونه ای نامتعین و عمومی به عنوان نایب عام خود، به مقام ولایت تعیین نمود. البته شناسایی و گزینش آن ها بر عهده خود مسلمانان است.(2)
البته برخی تاریخ مرجعیت را به دوره خود رسول خدا یعنی عصر رسالت باز گردانده اند، زیرا در این دوره، فقها و اسلام شناسانی بودند كه خارج از مركز، فعالیت داشتند. چنان كه در زمان امامان معصوم نیز فقها و مراجع در خارج از محل اقامت معصوم در شهرهایی غیر از مدینه، كوفه، بغداد و سامرا مشغول فعالیت بودند و ملجأ و مرجع مردم محسوب می شدند. البته معمولاً این عده با شخص پیامبر و امام معصوم ارتباط داشتند و رهنمودهای لازم را از مركز دریافت می كردند. حتی گاهی بدون ارتباط با مركز، خود به استنباط احكام می پرداخته و با فهمی كه از نصوص پیامبر و امامان داشتند، به پرسش های مراجعه كنندگان پاسخ می دادند و جزئیات مسائل را برای مردم بیان می كردند.(3)
بر اساس این دیدگاه، پیشینه تاریخی مرجعیت را می توان همزمان با آغاز رسالت دانست، اما نه به صورت نهادی مستقل بلكه به عنوان وكیلان و واسطه هایی كه مورد تأیید رسول اكرم و راهنمایانی كه مورد تأیید امامان معصوم بوده اند. اما در فرهنگ شیعی، نهاد مستقل علمای دینی به عنوان تنها مرجع و بازگوكننده مسائل فقهی و دینی بر اساس استنباط از منابع فقهی معتبر، پس از عصر معصومان مطرح شد. این نهاد، ابتدا با پاسخگویی فقیهان به مشكلات شیعیان آغاز به كار كرد و به تدریج نهاد مرجعیت تأسیس گردید.(4)
گاه برخی شیخ مفید را بنیان گذار نهاد مرجعیت دانسته اند زیرا با فاصله اندكی از غیبت صغری در بغداد، نهاد مرجعیت شیعی در حوزه علمیه تقریباً مشابه به آن چه امروز هست پدید آمد و بنیان گذار آن شیخ مفید بود.
از این تاریخ به بعد، موضوعاتی از قبیل قضاوت بین مردم و حل شكایات و منازعات حقوقی، اجرای حدود و تعزیرات و اداره جامعه و امور مسلمانان، براساس موازین قسط، عدل، امر به معروف و نهی از منكر، جمع آوری وجوهات شرعی و مصرف آنها در موارد لازم، بر عهده فقهای شیعی جامع شرایط قرار گرفت.
اما ضرورت هایی كه موجب پیدایش اندیشه تأسیس نهاد مرجعیت شد عبارت اند از:
رهبری مسلمانان در عصرهای امامت و رسالت تا آغاز غیبت كبری مشكلی نداشت ولی با آغاز دوره غیبت كبری و خلأ رهبر معصوم، این ایده مطرح شد كه شخصی آگاه به دین و شرع باید در مسند هدایت قرار گیرد. از این رو، نهاد مرجعیت شكل گرفت و مشروعیت یافت. در فرهنگ شیعی، مرجعیت به عنوان نهاد پاسخگوی مشكلات و مسائل فقهی و اعتقادی جامعه اسلامی، یگانه پشتوانه جامعه به شمار می آید.
نهاد مرجعیت در واقع، تداوم نهاد وكالت و نیابت است؛ با این تفاوت كه اعضای سازمان وكالت و نیابت، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از سوی امام تعیین می شدند ولی علما و فقهای دینی به عنوان مراجع با نصب عام و به عنوان جانشین امامان دارای جایگاه مخصوص به خود هستند.
بعدها از متون دینی كمك گرفته شد و مبانی شرعی برای این نهاد عرضه گردید. مثلاً آیات صد و بیست و دوم سوره توبه و آیه هفتم سوره انبیاء را برای توجیه و تبیین مرجعیت مطرح كردند؛ زیرا این آیات فهم و فراگیری احكام دین از متخصصان را مطرح می نماید و آیاتی كه حاكمیت اجتماعی را گزارش كرده مستند است.
نیز از روایاتی مانند مأثورات ذیل در جهت مشروعیت بخشیدن به این نهاد كمك گرفته شد.
عمر بن حنظله از امام صادق نقل می كند: العلماء ورثه الانبیاء ؛ یعنی عالمان وارثان پیامبرانند. نیز آن حضرت در جای دیگر فرمود: الفقها امنا الرسل ؛ یعنی فقیهان امین های رسول اند.
پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم )می فرماید: اللهم ارحم خلفایی .
امام حسین(علیه السلام)فرموده است: مجاری الامور و الاحكام علی ایدی العلماء اما موسی بن جعفر(علیه السلام)فرموده است: الفقها حصون الاسلام
اما این روایت امام عصر (عج) كه می فرماید: و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه احادیثنا بسیار مورد توجه فقیهان قرار گرفت.
از این فرمایش حضرت فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظاً لدینه... نیز مستند برای مشروعیت مرجعیت بوده است.
غیر از دلیل های نقلی، عقل هر انسان پاك سرشتی، می گوید: نادان مسائل مورد حاجت خود را باید از دانا بپرسد. رجوع غیر متخصص به متخصص در هر یك از امور و مسائل اجتماعی یك امر بدیهی و معقول است. پیروی جاهل از عالم در این آیه هم تأكید شده است: فاسئلوا اهل الذكران كنتم لا تعلمون و یا آیه ای از سوره توبه معروف به آیه نفركه به صراحت دستور می دهد: ممكن نیست كه همگان برای تفقه در دین كوچ كنند؛ پس چرا از هر قومی افرادی سفر ننمایند تا در امر دین تفقه كنند و در مراجعت به انذار و هدایت قوم خود بپردازند.(5)
همانطور كه در سایر رشته ها معمول است عده ای وقت خود را به یادگیری صرف می كنند و دیگر مردم به این عده مراجعه نموده و مسائل مورد نیاز خود را مرتفع می نمایند، در فقه و شریعت هم عده ای متخصص می شوند و بقیه به آنها مراجعه می كنند.
به عبارت دیگر، در آئین اسلام یك سلسله مقررات وضع شده كه بر تمام شئون زندگی انسان اعم از عبادات و معاملات و غیر آن دو ناظر و بر هر فرد مسلمان واجب است كه اعمال خود را با مقررات مزبور تطبیق و به موجب آنها رفتار كند و به علاوه در جوامع انسانی مسائل جدیدی رخ می دهد كه پیشینیان با آن ها روبرو نبوده اند و لازم است كه با توجه به قواعد عمومی شریعت تكلیف افراد در برابر این مسائل مستحدث و جدید معلوم شود.
طبیعی است كه برای تطبیق اعمال فردی و اجتماعی با مقررات اسلامی هر كس می تواند به یكی از دو طریق زیر عمل كند:
۱.خود به تحصیل علوم مربوطه اشتغال ورزد تا بتواند احكام مورد نیاز از منابع را استنباط نماید.
۲.در صورتی كه خود نتوانست و یا نخواست به این كار اشتغال ورزد از كسانی كه در این رشته تخصص دارند تقلید و پیروی كند.
بدون شك ممكن نیست كه تمام افراد یك اجتماع وقت خود را صرف تحصیل علوم و معارف اسلامی نموده تا آنجا كه به مرحله اجتهاد برسند و خود بتوانند مسائل مورد نیاز خود را از منابع استنباط نمایند و به علاوه تمام كسانی كه وقت خود را به تحصیل این علوم مصروف می كنند صلاحیت آن را ندارند كه به مرحله اجتهاد برسند. زیرا تخصص در این رشته نیز مانند سایر رشته های علمی، خاص افرادیست كه دارای استعداد و هوش لازم و پشتكار كافی باشند و همانطور كه می دانیم افرادی با این خصوصیات در هر جامعه ای بسیار كم هستند. از این رو، لزوم وجود عده ای كه مرجع مردم در مسائل شرعی باشند روشن می شود و از همین جاست كه مرجعیت مشروعیت یافته است.(6)
تحولات تاریخی مرجعیت: مرجعیت در تاریخ خودش دچار تحولاتی شده است. در آغاز غیبت كبری، ارتباط مردم با نهاد مرجعیت در حد استقناء و افتاء بود. مردم پرسش های شرعی خود را از آنها بر اساس استنباط های خود پاسخ می گفتند.
در دوره شیخ طوسی با تأسیس حوزه نجف اشرف، نهاد علمی روحانیت شكل گرفت و مرجعیت از نظر علمی تحول جدیدی پذیرفت.
تحولات تاریخی مرجعیت تابع چندین متغیر بوده است: یكی مقتضیات جامعه شیعه و پیشرفت های علمی و اجتماعی است؛ دوم شرایط علمی خود روحانیت، سوم اقتضائاتی كه در درون خود سازمان روحانیت هست، چهارم تعاملاتی كه در ارتباط با دیگر فرقه ها و ادیان هست.
همین وظایف مرجعیت تابع انتظارات جامعه از مراجع است. این انتظارات به دو گونه درون سازمانی و مربوط به خود روحانیت و برون سازمانی و مربوط به اقشار جامعه است.
یكی از وظایف مهم مراجع اداره حوزه علمیه است. در تاریخ همواره مراكز علمی بزرگی كه اصطلاحاً حوزه علمیه نامیده می شود شكل گرفته است. از میان آنها حوزه علمیه نجف اشرف(7) و حوزه علمیه قم شهرت بیشتری دارند و در قرون متقدم حوزه علمی ری و در دوره صفویه، حوزه علمی اصفهان رونق فراوان پیدا كردند و محل تجمع عالمان بزرگی همچون كلینی و ابوالفتوح در ری و علامه مجلسی و شیخ بهائی در اصفهان بود.
یك جنبه از تحولات تاریخی مرجعیت مربوط به كاركرد اجتماعی مرجعیت و وظایفی كه برای این نهاد در نظر گرفته اند، است. زیرا دیدگاهها درباره قلمرو و حیطه عملكرد مرجعیت متفاوت است. مراجع به عنوان جانشینان انبیا معرفی می شوند. از این رو، نقش آنان نیز برگرفته از نقش انبیا و معصومان است. پرسش نخست این است كه نقش پیامبر و امامان معصوم در جامعه چیست؟ در پاسخ می توان گفت: پیامبر در سه زمینه وظایفی بر عهده داشتند.
۱. منصب فتوا و پاسخگویی پرسش های شرعی 2.منصب قضاوت و حل و فصل منازعات و اختلافات 3.ولایت و مدیریت.
با توجه به مناصبی كه پیامبر و امامان معصوم دارا بودند، مراجع و فقهای شیعه نیز در جامعه اسلامی، جانشین آنها در این مسائل هستند.
نظریه واحد و اجماعی درباره حیطه وظایف مرجع وجود ندارد؛ بلكه سه دیدگاه، درباره نقش ها و وظایف فقها مطرح است.(8)
دیدگاه اول: فقها سه منصب فتوا، قضا و ولایت در امور مسلمانان را دارند؛ دیدگاه دوم: آنان فقط دارای منصب فتوا و قضا و صدور حكم در موضوعات اند؛ بالاخره دیدگاه سوم می گوید: تنها منصب فتوا و قضا دارند.
از این رو، هر سه دیدگاه وظایف افتا و قضا را برای همه مراجع و فقهای دارای شرایط مرجعیت قبول دارند.9
صرف نظر از مباحث تئوریك در باب قلمرو كاركردی مرجعیت، تاریخ تشیع از نظر كسانی كه به عنوان مرجعیت پذیرفته شدند، بسیار روشن و شفاف است و نام های مراجع از ابتدا تاكنون همراه با زندگینامه و فعالیت ها حرفه های آنها در متون مختلف گزارش شده است. مطابق یك گزارش اسامی مراجع كه در قرن های چهارم و پنجم می زیسته اند عبارت انداز:
۱.ابومحمد بن علی (درگذشت 340) ساكن عراق، 2. ابو جعفر محمد بن حسن بن احمد (درگذشت 343) كه در قم می زیسته، 3. ابو غالب بن محمد (درگذشت 368) كه در كوفه سكونت داشت، 4. ابوالقاسم جعفر بن محمد (درگذشت 369) ساكن قم، 5. ابوالحسن محمدبن احمد (درگذشت 378) ساكن قم و بغداد، 6. شیخ صدوق (درگذشت 381) كه در ری و بغداد می زیست، 7. ابن جنید اسكافی (درگذشت 389) ساكن ری، 8. شیخ مفید (درگذشت 413) ساكن بغداد، 9. سید مرتضی (درگذشت 436) ساكن بغداد، 10. ابوصلاح حلبی (درگذشت 462) منصوب از طرف سید مرتضی در حلب، 11. شیخ طوسی (درگذشت 460) ساكن بغداد و نجف، 12. ابویعلی سلار، 13. ابویعلی جعفری، 14. قاضی ابن براج طرابلسی و مجتهدان و مراجع پس از آنها.(9)
در تحقیق دیگری مراجع شیعه پس از آغاز غیبت كبری، در قرن های چهارم و پنجم به این ترتیب آمده است: ابن قولویه ( درگذشت 328)، شیخ صدوق (درگذشت 381)، شیخ مفید (درگذشت 413)، سید مرتضی (درگذشت 436)، شیخ طوسی (درگذشت 460)، ابوصلاح حلبی (درگذشت 447)، ابن براج، مفید ثانی (فرزند شیخ طوسی) حمزه بن زهره (درگذشت 585) و ابن ادریس (درگذشت 598).(10)
مرجعیت اعلی: اجتهاد و تقلید، جای مهمی در سیر فرهنگ شیعه برای خود باز كرد.
علماء شیعه این چنین بحث كردند كه عمل تقلید به دلایل عقلی و نقلی هر دو لازم است. عقل دستور می دهد كه فرد نادان از فرد دانا راهنمایی جوید؛ دلایل نقلی، یعنی قرآن و روایات هم ثابت می كند كه وظیفه نادان بدست آوردن دانش و راهنمایی از دانا است. فردی كه می تواند اجتهاد كند، یعنی توانایی آن را دارد كه رأیی بر اساس قرآن و حدیث استنباط كند، صرفاً یك منزلت علمی دارد؛ ولی این عنوان و منزلت به خودی خود نمی تواند او را منصوب و تعیین یا گزینش كند. اما وقتی مردم به او اقبال كرده و او را به عنوان مرجع پذیرفتند، مقام مرجعیت پیدا می كند. اما هنوز به درجه مرجع اعلی یا مرجع كل نرسیده است. وقتی او این مقام را پیدا می كند كه اكثریت یك منطقه شیعی او را بپذیرد. مرجعیت اعلی تحولی در درون نهاد مرجعیت بود، و از بین مراجع مختلف، هر چند گاه یك نفر به مقام مرجعیت كل رسیده است.
همین امروز كه مراجع متعددی حضور دارند، مرجعیت كل وجود ندارد.(11)
مجتهدان بنام، مراجع بزرگ تقلید در طول تاریخ شیعه از مرگ چهارمین نایب ویژه امام غایب در سده چهارم هجری به بعد وجود داشته اند، محمد كلینی (درگذشت 940م‎/۳۲۹ق) در آغاز و آقاحسین طباطبایی بروجردی (درگذشت 1340) و امام خمینی (درگذشت 1367) در پایان قرار گرفته است.
یك پژوهش آماری پیرامون مراجع بزرگ تقلید در خلال ده سده می گوید كه: بیش از 58 مجتهد بعنوان مرجع بزرگ تقلید به رسمیت شناخته شدند كه 34 تن ایرانی و 24تن دیگر از آنان عرب بوده اند؛ از مراجع عرب 16 تن اهل عراق، 7 تن از سوریه و یك تن از عمان بوده اند. از نظر تحصیلات عالی، 40 تن از مراجع در عراق و 14 تن در ایران آموزش دیده اند و از محل آموزش عالی 4 تن دیگر اطلاعی بدست نیامده است. پس از آنكه به عنوان مرجع بزرگ تقلید شناخته شدند 18 تن از آنان در ایران، 5 تن در سوریه و بقیه در عراق زیستند. زندگینامه این مراجع نشان می دهد كه 31 تن از خانواده های روحانی برخاستند. از مجموع آنها 48 تن از آنان شهری و بقیه اهل روستاها بوده اند.(12)
به دلیل این كه در گذشته، وسائط ارتباطی و ارتباطات گسترده نبوده است، تعیین فردی به عنوان مرجع كل تقلید تقریباً ناممكن بوده است. درست است كه در روزگار صفویان محقق كركی چنان مهم و نامدار گردید كه خود به شهرهای ایران سفر كرده، علمای محلی را تعیین می كرد، ولی به نظر نمی رسد كه نهاد مرجع تقلید پیش از زمان شیخ محمد حسن صاحب الجواهر اصفهانی نجفی (درگذشت 1849/1266) جنبه مركزیت عام یافته باشد. جانشین بلافصل صاحب الجواهر شیخ مرتضی انصاری بود كه بزرگترین مجتهد زمان خود شد به شیوه ای كه برتری او مورد شناسایی شیعیان تركیه، جهان عرب، هندوستان و دیگر كشورهای اسلامی قرار گرفت.
مردی كه مقام مرجع را احراز می كند باید دانشمند تر از همه مراجع معاصر خود باشد. یك فرد ممكن است مجتهد و یا حتی مرجع تقلید نامیده شود ولی اگر دارای ویژگی های دیگر نباشد، ممكن است قدرت، نفوذ و پیروان كمتری داشته باشد.
هنگامی كه فردی به عنوان مرجع شناخته می شود، از او انتظار می رود كه فتوای خود را در مسائلی كه مورد نیاز مردم می باشد در كتابی به نام رساله علمیه بنویسد و در آغاز هر رساله علمیه معمولاً مجتهد بیان می كند كه هر مسلمانی باید یا مجتهد و یا مقلد باشد و یا اینكه عمل به احتیاط كند. كسی كه عمل با احتیاط می كند باید مطمئن شود كه آنچه انجام می دهد بر ضد فتوای هیچ یك از مجتهدان صاحب رساله علمیه نیست.(13)
علمایی كه از نیمه سده 19 به بعد به مقام مرجع كل تقلید رسیدند عبارت اند از:
۱. شیخ محمد حسن اصفهانی نجفی مشهور به صاحب الجواهر؛ 2. شیخ مرتضی انصاری (درگذشت 1281ق)؛ 3. میرزا حسن شیرازی (درگذشت 1321ق)؛ 4. آخوند ملامحمدكاظم خراسانی (درگذشت 1329ق)؛ 5. سید محمد كاظم طباطبایی یزدی (درگذشت 1337ق)؛ 6. میرزا محمدتقی حائری شیرازی ( فوت 1339ق)؛ 7. شیخ فتح اللّه شریعت اصفهانی (فوت 1339ق)؛ 8. سید ابوالحسن موسوی اصفهانی (درگذشت 1326 شمسی)(14)؛۹. آقا حسین بروجردی (درگذشت 1340 شمسی)(15) 10. سیدابوالقاسم خویی؛ 11. سید روح الله خمینی.
دستیابی به مقام مرجعیت كل تقلید، فقط نیاز به آگاهی معلومات و شرایط دیگر مرجعیت ندارد، و كسی نباید تصور كند كه از نیمه دوم سده نوزدهم به بعد هیچ مجتهد دیگری به شایستگی مجتهدان یاد شده گام به جهان روحانیت ننهاد. بسیاری از مجتهدان بوده اند كه به هیچ وجه جامعیت و شایستگی شان كمتر از رهبران بالا نبود؛ ولی زمان به آن ها مساعدت لازم نكرد. برخی از همان مراجع كل به آن جهت به مقام بزرگ دست یافتند كه عمر درازتری داشتند و در نتیجه فرصت بهتری یافتند كه مورد توجه عموم قرار گیرند. نمونه های این مورد را می توان در زندگی سیدابوالحسن اصفهانی و حاج آقا حسین بروجردی جست و جو كرد. بر عكس اگر در دوره ای چند تن از مجتهدانی كه به طور مساوی شایستگی مقام مرجع كل تقلید را داشته باشند، شاید هیچ یك از آنان، مورد شناسایی عمومی قرار نگیرد. در میان كسانی كه در این گروه از مراجع قرار گرفته اند می توان میرزا محمدحسین نائینی و حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی (درگذشت 1315) و سید ابوالحسن اصفهانی را در دوران پیش از مرگ نائینی و حائری نام برد.
این دو مجتهد، یعنی نائینی و حائری، شایستگی آن را داشتند كه بسان بقیه مراجع، مرجع كل تقلید زمان خویش گردند؛ ولی چون آنان و چند تن دیگر از همرزمانشان مانند اصفهانی در یك زمان می زیستند، هیچ یك از آنان مقام مرجع كل تقلید را تا چندین سال احراز نكردند. نائینی و اصفهانی در نجف زندگی می كردند و پیروانی در عراق و ایران داشتند و حائری مرجعیت مهمی یافت؛ ولی در ایران گرچه او در عراق و لبنان مقلدانی داشت. مقام اجتماعی آنان البته پایین تر از مقام كسانی مانند شیخ انصاری بود كه عنوان مرجع كل تقلید جهان شیعه را بدست آورده بودند. رویدادهای زمان چنان رخ داد كه اصفهانی بیش از همكاران همزمان خویش مانند حائری و نائینی زیست و در نتیجه چند سال آخر عمر خود را به عنوان مرجع كل تقلید سپری كرد.
متأسفانه باید گفت: به رغم كارنامه درخشان مرجعیت، هنوز مطالعه و پژوهش های جامع و تحلیلی در این زمینه سامان چندانی نیافته است. با اندك تورقی در این كارنامه، پیشتازی مرجعیت در رخدادهای فرهنگی مثل احیای میراث فرهنگی، چاپ و نشر و روزنامه نگاری،(16) فعالیت های سیاسی مثل مبارزه با استعمار(17) و خدمات و امدادهای اجتماعی مثل ساختن بیمارستانها، مراكز خیریه، قرض الحسنه و دیگر مراكر عام المنفعه(18)مسلم و حتمی می شود.
منبع:خردنامه همشهری

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله